داستان جمشید افشنگ
جمشید افشنگ در سن هجده سالگی برای تحصیل در رشته پزشکی به وین مهاجرت کرد. داستان از سال پنجم تحصیل او آغاز شد. وی دچار خونریزی چشم شد و یک سال در آسایشگاه نابینایان وین بستری شد. همه پزشکان معتقد بودند که او بیناییش را از دست خواهد داد. روزی با حالی دگرگون به کافه ای در شهر رفت. پیری که صاحب کافه بود، جویای حال جمشید شد. جمشید ماجرا را توضیح داد. پیرزن یک تکه چوب به جمشید داد که روی آن نوشته شده بود: « وقتی فکر میکنی دیگه نمیشه، از یه جا، یه نور کوچولو میاد. »
جمشید به خودش قول داد که اگر بیناییش رو بدست بیاره، از پزشکی به روانشناسی تغییر رشته بده. چند روز بعد، پزشکی در سوییس، حاضر به جراحی چشمان جمشید شد و معجزه اتفاق افتاد. جمشید افشنگ بیناییش رو بدست آورد و وارد رشته روانشناسی شد.
او شاگرد ویکتور فرانکل و بنیان گذار مکتب لوگوتراپی در ایران بود و « پدر معنادرمانی ایران » نام گرفت. وی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران بود.